مرا درد و مرا درمان حسين(ع) اســت
مـرا اول مـــــــرا پايان حسين(ع) است
دل هر کـس به ايماني سرشتـــــه
مرا هم دين و هم ايمان حسين(ع) است
همه عالم به اذن حق تعالــــــــــي
چو عبدي سر به فرمان حسين(ع) است
بهشت و جنت و فردوس اعــــــلاء
همه معلــــــــــول پيمان حسين(ع) است
براي هر دلي جانان و جانـــــــــــي
مرا هم جان و هم جانان حسين(ع) است
عقول جن و انس و هم ملائــــــک
به حقِ حق که حيران حسين(ع) است
چو خواهم روضه ي رضوان به فردا
که من را روضه ي رضوان حسين(ع) است
چرا عالم ز جانش نـــــــــــاله دارد
مگر او هم پريشان حسين(ع) است
اگر خواهي ز حال عبد مســــــکين
خوشا حالش که مهمان حسين(ع) است
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم ...
آنچه می خواهم و آنچه هر چشمی به راه وجودش خیره مانده است ... نیستم !!!
شاید عبث ، شاید تخیل و شاید خیال باشم اما نه مغایر از بیهوده گی ها ...
زندگی احساس است . داغتر از هر شعله سوزنده و مشهورتر از نام هر آدم ٬ مثل کلمه ی سه حرفی در یکی از ستون های جدول جایش خالی است لذا این سه حرف در قلب تو یا قلب من محسوس است ...
عشق و فقط عشق ...
غمی بزرگتر از غم های دیگر ...
دنیا را در چشم هایت می بینم ، زمان را در نگاه هایت جستجو می کنم و عشق و هستی را از کلامت می شنوم ...
خوبی ها و شادی های زمان بی تو برایم جلوه ای ندارد و غم دوری تو ، غم ندیدن تو و حتی غم این که نکند روزی تو را از دست بدهم ...
غمی بزرگتر از این غم دیگر نیست ...
حتی غم این که روزی من خواهم مرد ...
دوستت دارم و ...
کمی زود بیا
ساعتی زود بیا
نازنینم به کنارم
که چو ابرهای بهار
طاقتم لبریز است
و نمی دانی که تصویر زمان
در نبودنت چه ملال انگیز است
ساعتی زود بیا
تا که اسرار نهان
با تو من فاش کنم
و بگویم که به هنگام غروب
نور شمعی که میان من و توست
تا بلندای جهان
تا به نزدیکی عرش می تابد
و در اینجا همه می دانند
راز زیبایی عالم
به همان شاخه گلیست
که به دستت داری
نازنینم
همه اندوه و غمم
تا زمانیست که تو را می بینم
و سبب چیست نمی دانم من
بی صدا و آرام
در کنارم تو چرا می گریی ؟
بر مزارم تو اگر می آیی
نازنینم
دل من را مشکن
و دگر اشک مریز
که خدا می داند
گریه هایت
چه بلایی به سرم می آرد
و اگر می خواهی
تا به رسم همه خاطره ها
تو دگر بار دلم شاد کنی
همتی کن و اینبار کمی زود بیا ...
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرزوی مهیج (تفریح سرگرمی و برترین مطالب دنیا)و آدرسhttp://mohammadjavad.Loxblog.Com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.